سبحانسبحان، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

sobhan

سید محمد طاها😍

بچه خاله سمانه بدنیا اومد🤗🤗🤗 اسمش شد سید محمد طاها و اینکه خیلی کوشولوهه خیلی خوبه که خونه ما و خاله سمانه سمانه تو یه اپارتمانه وقتی سبحان بدنیا اومد من دلم گرم سمانه بود و حالا هم که محمد طاها اومده من تندی میرم خونشون !خاله بازی داریم کلا امشب خونشون برا شام دعوت بودیم ولی خاله نرگس نیومد مبین تب سنجاقک گرفته البته تبش تموم شده ولی بدنش دونه های ریز بیرون زده🥺 مهمونی امشب و لباس جدید سبحان و طاها و بند نافش بند نافش امروز افتاد🥺...
11 دی 1399

برف

دیشب اولین برف عمرت اومد این عکسارو هم صبح که میرفتیم خونه بابابزرگ گرفتیم...
7 دی 1399

یلدا

اولین یلدای سبحان مصادف شده با چهار دست و پایی راه رفتنش البته هنوز زانوهاش لرزونه🤣ولی دیشب با بابا مهدی بابتش کلی ذوق کردیم🤗امروز بردمش حموم و تو تشت اب گذاشتمش برای اولین بار نترسید و بعد چند دیقه کلی اب بازی کرد شب یلدای امسال از ساعت۸قرنطینه شروع میشه دیروز با بچه ها رفتیم خونه بابا و ژله ای که با امیرحسین درست کرده بودیم و خوردیم و یه کیکم پخته بودم که خورده شد و خوش گذشت🤗 هر چی خواستم ازش عکس یلدایی بگیرم نشدیعنی اصلا همکاری نکرد ...
30 آذر 1399

۷ماهگی

امروز سبحان برای اولین بار سینه خیز به جلو رفت البته با کلی غر غر و جیغ جیغ فاصله تلویزیون تا بخاری گهواره امیر حسینو براش اوردیم تا بهش عادت کنه برا وقتایی که من سر کارم🥺🥺🥺...
20 آذر 1399

🤗

سبحان عزیزم به تازگی خیلی شیطون شدی یعنی فقط میخوای باهات بازی کنم واگه یه لحظه حواسم پرت بشه جیغای بنفش میکشی موهات بلند شده و بابا مهدی برای اولین بار موهای پشتتو با ماشین زد🤣 صبحا باهم میریم خونه بابابزرگ و مامانی با خوشحالی بغلت میکنه بابابزرگ خیلیییی دوست داره حیف که کرونای لعنتی تمام نشد وگرنه هر روز میبردمت بیرون دور دور وبیشترین استرس این روزام سر کار رفتن وتنها گذاشتنته نمیدونم چه جوری وقتی من نیستم میخوابی مامانی میگه به خاطر کرونا خودم ازت نگهداری میکنم ولی من میترسم نتونه چون تو خیلی فضولی عکسای ۶ماهگیتومیخواستم اینجا بذارم ولی بابا مهدی ریختشون توی لپ تاپ🥴 پس فقط یه عکس از امروز میذارم که با بابا پشت فرمون ...
2 آذر 1399

اولین سینه خیز

امشب سبحان عزیز برای اولین باراستارت عقبکی رفتن رو زد از این که داره بزرگ میشه خیلی خوشحالم ولی دلمم برا نوزادیش تنگ میشه خیلی زود داره میگذره بزرگترین دغدغه من الان سه ماه دیگست که باید تنهاش بذارم و برم سر کار الان سبحان خیلی به من وابستست و فقط من میدونم چی میخواد و این که با یه ادم غریبه تنها بذارمش وحشتناکه دو سه روز بعد از اینکه خاله ها رو دعوت کردیم خونمون برای ختنه سبحان خاله سمانه و خاله نرگس سرما خوردن بعد یکهفته هم حس بویاییشونو از دست دادن۰ خاله سمانه چون حامله بود ازمایش داد و مشخص شد که کروناهست🤦‍♂️🤦‍♂️🤦‍♂️چقدر غصه خوردیم البته به مامان بابا نگفتیم تا دو روز پیش که قرنطینه شون تموم شد و خودشون اومدن گفتن ولی ...
9 آبان 1399
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به sobhan می باشد