sobhan

سلام کلا اینجارو یادم رفته بود ۲۴خرداد ۱۴۰۲ در محل کار هستم...

روزای سختی داریم کرونا داریم خونه نصفه و نیمه هست و بدون کابینت همه چیز بهم ریخته سبحان طفلکم ۲شب تمام تو تب سوخت الهم اشف کل مریض ...

امروز ۲۲آذر ۱۴۰۰ سبحان عزیزم شیرین کاریات بیشتر شدن هنوز پیش مامانی هستی و موفق نشدیم برات پرستار پیدا کنیم!! خونه جدید رو ترکوندیم و با خرج و مخارج بالای بازسازی موندیم هنوز کرونا هست هنوز تورم هست اما امید هم هست از خدا میخوام آینده بهتر باشه ...

۱۷ماهگی: هاپو چی میگه؟هاپ هاپ  پیشی چی میگه؟موو موو  خره چی میگه؟عرررر عرررر🤣 میره سرشو یواش به دیوار میزنه بعد خودشو لوس میکنه میاد گریه میکنه تا بغلش کنیم و نازش کنیم😁  پرستار  هم پیدا نشد😢 عمو مجتبی هم اومد بابابزرگو اورد تا دور باغشو دیوار کنه خودش رفت ولی بابابزرگ مونده

امروز ۱۰شهریور ۱۴۰۰ مرخصی گرفتم و تو خونه ام سبحان خوابیده کنارم و صدای نفسای منظمش میاد بالاخره خونه خریدیم👌ولی باید باز سازی بشه که پول زیاد میخواد فعلا منتظریم که وام مسکنم رو بعد از کش و قوس بسیار بریزن🥴 از توی عید دیگه شاهرود نرفتیم و بابا مهدی دلش خیلی تنگ شده شاید تو مهر بریم کرونا هررر روز داره بدتر میشه😢 میخوام سبحان رو ببرم مهد ولی میترسم از طرفی مامانم هم دلش میخواد صبحا بره مود ولی بخاطر سبحان نمیتونه گوجه ها دارن میرسن و تا چند وقت دیگه زرشکا هم میرسن و خلاصه الان فصل کاره  بابا هر روز با خاله نرگس تنهایی میره مود و برمیگرده ایکاش کرونا تمام میشد😕 من یه دوز واکسن زدم و بعدی رو ۱۸ ام باید بزنم ولی همه میگن واکسن فایده ندا...

دیروز وقتی از سر کار برگشتیم دیدیم مامانی جلوی سر سبحانو کوتاه کرده🤣 خلاصه رفتیم خونه دیدیم خیلی ضایع شده🤭🤭 بابا مهدی با ماشین افتاد به سرش منم با گوشی سرشو گرم کردم و این شد که برای اولین بار رسما موهاشو کوتاه کردیم ...

امروز اولین کفشای سبحان خریده شد🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰 بردیمش ارایشگاه ولی گریه کرد نذاشت موهاشو کوتاه کنن🥴🥴🥴...

امروز بالاخره سبحان بعد کلی تمرین با بابا مهدی چند قدم به تنهایی راه رفت ...