سبحانسبحان، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

sobhan

اولین ها

امروز اولین کفشای سبحان خریده شد🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰 بردیمش ارایشگاه ولی گریه کرد نذاشت موهاشو کوتاه کنن🥴🥴🥴...
13 خرداد 1400

یکسالگی

میخواستم برای اولین سال تولد سبحان یک جشن مفصل بگیرم که به خاطر کرونا نشد😕 کلا کرونا خیلی چیزا رو خراب کرد😣به هر حال یه جشن کوچیک خونه مامانی با خاله ها برگزار شد  الان بیصبرانه منتظر اولین قدماش هستیم دوتا دندون بالاییش دروامدن 🥰 واکسن یکسالگیش هم که خداروشکر بی درد سر بود الانم دنبال یه پرستارم که صبحا نگهش داره ...
30 ارديبهشت 1400

۹ماهگی

بالاخره برگشتم سر کار بعد ۱۱ماه برگشته بودم و هیچی یادم نبود!اما همکارام خیلی کمکم کردن سبحان رو هم میبریم پیش مامانی صبحا ساعت ۷و ربع بابا مهدی میرسوندمون خونه مامانی و من بعد اینکه صبحانه خوردم و سبحانو شیر دادم پیاده میرم سرکار و شانس بزرگم اینه که محل کارم خیلی نزدیکه هم به خونه خودمون وهم به خونه مامان وبابا کلا یک ربع اهسته پیاده روی داره! ظهرا هم ساعت ۲ونیم خودم میرم خونه و بعد سبحان وبابا مهدی میان البته بعضی وقتا هم شاید دیرتر بیام مثلا چند روز اول برج که شعبه شلوغ بود و یه لیست هم داشتم ظهرا دیرتر میومدم اما رییسمون خدا خیرش بده تا۲ونیم میشه هی میگه خانم بچه گشنه تشنه است برین خونتون بعدشم که میام هم که غذامیخوریم و بعد با...
10 اسفند 1399

۹ماهگی

امروز بعد از تقریبا ۱۱ماه دوباره برگشتم سر کار هنوز شعبه اصلیم مشخص نشده ولی الان میرم شعبه دانشگاه که چسبیده به خونه خودمون و نزدیک خونه باباست سبحان رو میخواستیم بذاریم مهد رفتیم مهدو دیدیم و میخواستیم مدارکشو کامل کنیم که با مخالفت جدی مامانی و بابا بزرگ مواجه شدیم🤷‍♀️ ظاهرا تو این مدت بهش وابسته شدن🥺خلاصه اینکه امروز سبحان پیش مامانی موند و من رفتم سر کارم بابابزرگ پریروز میگه سبحانو با یه بیسکویت مادر بیارین پیش خودم تا ظهر نگهش میدارم🤣نزدیکای ظهر خاله سمانه هم رفته بود پیششون . برای روز اول خیلی خسته شده بودم تا ساعتای ۹شب پادرد بودم از فردا ساعت۸ونیم میرم تا دو و نیم ...
18 بهمن 1399

دومین دندون

یکی دوروزی میشه که دندن دوم سبحان کنار دندون قبلی درومده خداروشکر برای این دندونش زیاد اذیت نکرد الان دیگه کلماتی مثل دد بابا ماما رو راحت میگه و اینکه دایما دور خونه ها در حال گشت و گذاره دو هفته دیگه باید برم سر کار🥺 قرار بود تا عید مامانی نگهش داره ولی الان کمرش درد میکنه و نمیتونه بغلش کنه مهدها هم به خاطر کرونا بسته ان واگه باز هم باشن میترسم بفرستمش پیش بقیه بچه ها احتمال واسه یک پرستار بگردیم اما بابا مهدی دلش نمیخواد کسی بیاد خونمون اگه کرونا نبود حتما میبردمش مهد اما الان واقعا نمیدونم چیکار کنم ...
29 دی 1399
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به sobhan می باشد