۳تیر۹۹یک روز بسیار گرم
امروز بابا مهدی خونه بود چون ساعت۲ امتحان داشت!من تا ساعت ۲ بیدار بودم و سرحال مامانم نتونست از پیشم تکون بخوره چون زود گریه میکردم ولی راس ساعت ۲ خوابم برد️
بعدشم همش چرت میزدم بعداز ظهر رفتیم بیرون با خاله سمانه رفتیم خونه بابا بزرگ
خودشون نبودن ما رفتیم چایی دم کردم و خوردیم زردالو هم خوردیم
وقتی سوار ماشین شدیم گه برگردیم بابا بزرگ و مامانی اومدن
باز پیاده شدیم و رفتیم تو خونه یه چایی دیگه خوردیم
خلاصه الان ساعت ۱۲ و نیم شیه و من خوابیدم مامان کنارم خوابه و بابا که امتحانشو خوب داده جلو تلویزیون تخمه میشکنه و فیلم میبینه
با نور کم تواتاق خوابیدم️
بعدشم همش چرت میزدم بعداز ظهر رفتیم بیرون با خاله سمانه رفتیم خونه بابا بزرگ
خودشون نبودن ما رفتیم چایی دم کردم و خوردیم زردالو هم خوردیم
وقتی سوار ماشین شدیم گه برگردیم بابا بزرگ و مامانی اومدن
باز پیاده شدیم و رفتیم تو خونه یه چایی دیگه خوردیم
خلاصه الان ساعت ۱۲ و نیم شیه و من خوابیدم مامان کنارم خوابه و بابا که امتحانشو خوب داده جلو تلویزیون تخمه میشکنه و فیلم میبینه
با نور کم تواتاق خوابیدم️
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی